دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

قلب م می تپد

در دفتری که با خدا حرف میزنم 

از خدای مهربو نم تشکر کردم که خدا هست، نه سرد میشه و نه گرم..همیشه دوستم داره و از دوست داشتن م نه خجالت می کشه و نه شک داره در دوست داشتنم

گاهی‌ که سرد میشوی و گاه گرم و مهربان، گاهی که با جملات ساده احساس می کنم تمام تنهایی دنیا را از وجودم در دور دست ها زدوده ای و گاهی که با من که حرف میزنی انگار که با ادم غریبه ای حرف میزنی که انگار نه تو او را میشناسی و نه او تو را دوست دارد، قلبم  چینی بند زده  می شود و سرمای مرگ قلبم مرا بی حس و بی مهر می کند.خواهش می کنم دوستی جان سرد و جدی نباش ...هرچند من  خیلی دوستت  دارم و این تلنگرها و تکانه های ریز ، در حد شوکی کوتاه ، قلبم را بی حس می کند و دوباره به ریتم قبلی میبرد و خیلی دوستت دارد.


خیلی خیلی خیلی دوست دارمت 

حتی برای عمری

این روزها خیلی به بودن  و حضور ت نیاز دارم و تو تنها می گذاری، به هر دلیلی که خودت برای خودت داری ولی این کار تاثیری بر احساس من به تو ندارد....

میخواهی ادعا کنی که هیچ مهر و حسی در دلت نیست..نمی دانم...هرجور راحتی ... حتی اگر برای عمری مرا تنها بگذاری ...فرقی ندارد...مگر فری تنها نگذاشت و به دیار باقی رفت...

دوست خوب و ساکت من فرقی به حال قلب من نمی کند....

فرقی نمی کند که نباشد به ساعتی

فرقی نمی کند بماند دو قرن سکوت.

فرقی به حال قلب تکیده نمی کند که پینه دوز..

با پنجه سوزن سختش زند چه وصله ای.

عمری که دوست مرا تنها نهاد و رفت..

قلبم بماند و یک عمر نور دوست...

از خاطرش نبرد که چه حالی ست مهر دوست...

مهری ست حک شده از خون مهر دوست...



سکــــــــــــــــــــوت

عجب روزهایی، چقدر نکته؛

چه تنهایی عجیب؟

از دوستی عزیز خبر ندارم و علت این سکوت مدیدش را نمی دانم

شاید هیجان زیاد من هست

شاید احساس و عواطف خود را مدیریت می کنه

شاید از وابسته شدن من به خودش می ترسه

شاید های مختلفی که سکوت او من را آزار میدهد

و ترس از دوری و آسیب دیدنش من را تنها تر ازقبل می کند

فقط با خودم میگم نباید اجباری بر روال زندگی ش باشد و آزاد باید باشد 

خییلی دوستش دارم و خیلی برایش دل تنگ م

دلم میخواد عکسی ازش ببینم :( و دلم براش تنگ شده
ای کاش میخونداین متن رو عزیزدلم 


جهان قلب من زیباست

امروز با کانون وداع گفتم

امروز حس خوبی بود

یه روزی فقط به خاطر دیدن محمدحسین عزیزم اونجا می موندم

ولی دیدم با این حال و احوال معلوم نیست بیاد

و بیاد هم وقتی اونجا نباشم تمایلی به دیدن من نمیدونم داره یا نداره

ولی خیلی دلم براش تنگ شده..عزیزدلم این دوستی جان گل...

این چند روز ازش یاد گرفتم...همیشه آرزو می کردم کسی که باهاش تجربه دوستی دارم منطقی باشه و معقول و با حد و مرز 

و خدا دوستی با این ویژگی ها نصیبم کرد

ممنونم خدای من

سکوت نمی کنم

نمی دانم عمق مفهوم دوست داشتن را از حرفهای من کامل درک کرده ای یا خود را به بی توجهی زده ای؟! من هنوز سیگنال هایی که در قلب تو میزند را عمیق دریافت نکرده ام ، اما میخواهم تا زندگی و شرایط تو و من اجازه می دهد احساس خوبی که درباره تو دارم بیان کنم، اجبار و اصراری هم در جهت تفکرات قلبی تو ندارم هرچند بودن با تو لحظات شیرینی برای من رقم میزند و مایه ی خوشحالی من اما تو آزادی برای زندگی خودت، خودت تصمیم بگیری و علاقه مندی اجباری معنایی ندارد..

امدم وبلاگی ساختم و نانوشته هایم را برایت آنجا می نوشتم اما، دوباره گفتم این انکار واقعیت ذهن من است..پس برایت مینویسم هرآنچه از تسهیم آن با تو لحظات خوبی برایمان رقم بزند ❤❤❤❤