دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

روزگار پر تلاطم

غروب بهاری در روستا قدم میزدند در کلبه چوبینی که به زور بخاری نفتی گرم می شد نشسته بودند که از پنجره به جاده ی پر سرو صدا نگاهی انداخت.

پسرک پنچ ساله اش با چهره ی سر در گم به در کنار جاده می دوید، وقتی پدر با نگرانی از کلبه بیرون آمد پسرک تصمیم گرفت به سوی پدر بدود و پدر از ترس جان فرزند به سوی او دوید که ناگهان صدایی به گوش رسید.با شتاب دویدند که پسرک در سویی و پدر بی هوش و خونین در سویی دیگر افتاده بود.بیمارستان فرزند را با تلاش بسیار درمان می کند و پدر در آغوش سرد خاک خوابیده است و مادر ناراحت و همسر افسرده حال در غم فرزند و سوگ همسر گریان است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد