خاک سرد چه داری که این گونه مهمان نوازی
مهربانی و آرامگر جسم و تن بی نوایی
خاک سرد تو همان من نبودی در اغاز دنیا
نکردی مرا اشرفی بر تمامیِ مخلوق و دنیا
تو بودی و نفس های گرمی که وامش خدا داد
خدا داد و هر دم گرفتش ز دنیا
نمیدانم این مرگ نهایت ندارد؟؟
سرودش کمی شادی با خود ندارد؟؟
نمیدانم این گورکن تا چه نسلش غم خاک بر دل گذارد؟؟
نمی دانم این سرو شادی تا به کی در جهان گل بکارد
نمیدانم این را چه فصلی ست در زندگی مان
ولیکن که اجبار بی حد مهمانی خاک ست بر زندگی مان
آخرین شعرم 12.6.92
این روزها انباشتی از تنگرها
از جانب خودم به سوی خودم است
باید تلاش کرد
باید تبلیها را کنار گذاشت
باید از گذشته ها درس گرفت
5 ماه تا پایان و 2 ماه تا لحظه های سخت نزدیک است
خدایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
توکل به تو
شش سال از پایان دبیرستان می گذرد
و این هفته هفت تن از دوستانم را دیدم و چقدر خوب بود
واقعا لذت بردم حال که نمی توان دوستان دانشگاهی را ملاقات کنم حدقل این دوستان را ببینم