دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

یا حسین...اشکهایم را ببین

وقتی از میدون فردوسی به میدون انقلاب قدم زنان می اومدم.. یاد روزهایی افتادم که پشت زانوی چپ م با بریس اذیت میشد..و من تند ر و تندتر راه می رفتم که از همکلاسی هایم جا نمانم...

چقدر مخفی کاری که کسی کفش م را نبیند و چقدر حس بدی بود این متفاوت بودن...

با حسین از این روزها در ۳ دقیقه حرف زدم و او هم غیبش زد.. شاید بودن با دختری که دغدغه کودکی ش مرگ سلول هایی بوده که هیچ نقشی در مرگ‌آنها نداشته، مایه ترس، ننگ و ناراحتی او شده. 

اصلا این رفتن او را نمیدانم اما میدانم

نه میتوان کسی را به زور عاشق کسی کرد و 

نه به زور مهر کسی را از دل کس دیگری بیرون راند..

هرچه خدا بخواهد ..حتی تنهایی من...من می پذیرم..ولی مهر او از دلم بیرون نمیرود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد