دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

حیاتی دوباره

دستها در دور دست پنهان

 قلب‌ هامان صد گره خورده است

 یک قدم از جهل دور می مانیم

 صد قدم بر مهرمان افزون می‌ آید

 عکس خاک آلوده‌ اش در گوشه‌ ای خواب است 

دیگر اکنون هیچ صدایی در سرم از او نمی‌ آید

 مرگ تدریجی‌ ست این دنیای دور از دست 

یا که تصویر جدید آرزو بر قاب دیوار است؟

می نویسم در تمام نامه هایم دوستت دارم

 از سکوتش خوب می فهمم که اکنون دوستم دارد

**************آخرین شعرم***********************

این چند روز با حسی خوب با خودم گفتم که دریچه امیدی باز شده اما 

نه! دریچه نیمه بازی که ازش وحشت داشتم، دیگه توش حس امنیت رو نمی دیدم

دریچه ای که صدها سوال و علامت مجهول رو به روم باز می کرد

بعد از خود دوستی هم می ترسم چه برسه به اینکه فکر کنم خدا از خر شیطون پایین اومده

واقعا خسته ام درباره تلاشی برای راست و ریس کردن شرایط

اگر خودش دوست داشت که بعید می دونم ، میاد جلو

اگر نه هم که مثل تمام درهای بسته دانشگاه ها، اینم روش بسته می مونه


نظرات 1 + ارسال نظر
لیمو شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1401 ساعت 09:47 https://lemonn.blogsky.com/

دوست دارم بیام و برات بنویسم معجزه هنوز هم اتفاق میفته، خدا هم از خر شیطون گاهی میاد پایین اما یادم میاد که دیروز به دوستم گفتم تو همه چی رو تموم شده بدون. اگر برگشت خوشحال میشی و اگر برنگشت لااقل منتظر نیستی، این انتظار کشنده است...
+ شعر قشنگیه

آره لیمو جان
همیشه هم اونقدر که فکر می کنیم همه چیز تاریک نیست. اما تو این سال ها فهمیدم وقتی کسی رو دوست داریم و آینده قطعی درباره ش نمی دونیم، بهتره به تهش فکر نکنیم. مهم تجربه ست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد