دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

هوآپونوپونو

این روزها دوچرخه سواری می کنم و کتاب گوش می دهم. فعلا قرعه به نام  کتاب «محدودیت صفر» اثر جو ویتالی افتاده. داستان درباره پاک کردن روح برای رسیدن به صفر است. جایی که محدودیتی برای روح وجود نداره. خوب من رو به این نتیجه رسوند که بد نیست هر از چند گاهی، مخصوصا وقتی ناراحت، عصبانی و هیجان زده هستم، دنیا رو به چشم خودم ببینم. متوجه شدم اشتباه فکر نکرده بودم درباره انرژی هایی که از آدم ها میگیرم. حس دلتنگی بهم دست داد. یادم افتاد که مدتهاست به عشقم سر نزدم. نذاشتم حتی برای گلهام این عشق جاری بشه. اما تصمیم گرفتم که اوقاتی از روز رو بهش اختصاص بدم.

دو هفته قبل که خیلی دلتنگ و تنها بودم. یاد دوستی افتادم.. محبوبی که عشقش در قلبم زنده است. گفتم خدایا خیلی زوره که چند ساله حتی عکس از دوستی ندیدم.   امروز که دنبال موضوع تحصیلی جدیدم می گشتم، به عکس ها و پروفایلش رسیدم.. خیلی حس خوبی بود. اما یادم افتاد اون سالهاست دنیا رو همونجور که هست می بینه و من رو احتمالا تا الان فراموش کرده. شایدم دوست دختر داشته باشه.. خلاصه به این فکر رسیدم که خودم رو تو چرخه باطل نندازم.. اونم در مورد آدمی که من رو ته ته صف میذاره.. بر خلاف مسعود که شاید دوستیمون با بحث کار و برنامه هاست. رشد تحصیلی و کاری و کتابها اما برام ارزش عیان قائله...خلاصه خوب بود..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد