دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

ثبات

وجود روزهای خوب در زندگی کمک می‌کنه که انرژی بیشتری داشته باشیم برای لحظات سخت و  برای رسیدن به اهدافمون. این روزها که قدر بودن در کنار دوستان و خانواده را بیشتر می‌فهمم با خودم فکر می‌کنم که ارامش مضاعف رو تجربه می‌کنم. قبلاً وقتی دوستام و محبوبم رو می‌دیدم که در مسیر رشد، دقیقا در همون مسیری که من خودم هم دوست داشتم قرار دارن، حساس می‌کردم که من شکست خوردم اما این سال‌ها تجربه کار و زندگی به من یاد داد که من در بهترین شرایط خودم هستم. من نباید شرایط خودم رو با تصوراتم درباره زندگی دوستان و آشنایان مقایسه کنم. 

هورکا، اسمی ست که واقعا دوست دارم. ترکیبی از هومت و اورکا ست. به معنای نیک اندیشی جنگجو و سخاوتمند.. صفاتی که این روزها بیشتر حس میکنم..

به واسطه این اسم، یک تجربه قدیمی رو تکرار کردم، تجربه ای که رفتار طرف مقابل رو‌ میدونستم، اما خودم رو سنجیدم. خوشبختانه ردی از احساس نبود. البته بار اول نیست . من در کلاس درس هم خواهرم رو مثل باقی دبیرها، رسمی صدا می کردم. این درباره دوستان هم صادقه.. اما با تکرار یک رفتاری که پیشتر تنش زا بوده، خیال خودم رو آسوده میکنم از ثبات احساسی .ممنون معشوق من،. روح الهی

باران بهاری این روزها و آهسته و پیوسته تلاش کردن، در کنار جریان آرام احساس بهم حس خوبی میده.. بیشتر یاد محبوب می افتم ولی حس خوب در وجودم نقش می‌بنده و به خاطرش خوشحالم 

قانع بودن و توقع نداشتن

نمی‌دونم این روند طبیعی هست یا خودخواهی حساب میشه

اما فکر می کنم برای همراه داشتن دوستان نباید بیش از سهمم خودم رو تغییر بدم و تلاش کنم. همینجوری که بعضی از آدمها به ذهنم میان و ماه هاست ازشون بی خبرم. ما آدمها وقتی تعامل خوبی داریم که باهم تلاش کنیم، نه اینکه یکی هی ببینه طرف مقابل چه شرایط و طرز برخوردی دوست داره ولی اون آدم یه قدم محض رضای خدا هم برنداره..

انگار اینجوری راحتترم.

حتی در مقابل MHD هم یه چیزهایی رو باور دارم و حس خوبی قلبم از روح محبوب دریافت می‌کنه. از وابسته نبودن به عدد و رقم‌های توییتر برای درک حضورش خوشحالم و حس خوبی که از یادش در وجودم جریان داره بیشتر از درک حضورش برام ارزش داره.. محبوب تنها مردیه که هنوز تو بهترین جای قلبم قرار داره و معشوق برای بیان سهمی از عشق ش به انرژی مثبت اون رو میاره .. باقی آدم‌ها هم رفیقن دیگه

عجب حس خاصی

صبح که در خواب، در تکاپوی برگزاری مراسم خاکسپاری خاله بودیم، در گوشه ای یک عبادتگاه او را با لباسی سفید و درخشان دیدم که مشغول عبادت بود. در همان خواب با تعجب میگفتم خاله برای مرگ خود آماده میشود. آخ که اگر دنیای پس از مرگی باشد، الان داداش سیروس بعد از چهل سال منتظر خاله ست. موقع بیدار شدنم صدای اذان از مسجد محله هم به گوش می‌رسید. خاله سال قبل تیرماه فوت کرد. در تمام طول مراسمش به این فکر می کردم که از دیدن فرزندش خوشحال است.

بگذریم و نگاهی به زنده ها بیندازم بهتر است..

گوش دادن آهنگ آوریل من رو یاد شب های خوابگاه انداخت.‌ دویدن آخر شب و حضور در اتاق دوستان بلوک‌های دیگر.. حس خوب اون روزها با آهنگ های آوریل زنده میشن.. بگذریم که گاهی می دویدم و گریه میکردم از فقدان عشق و دوری از خدای معنوی


اما اکنون سیراب از عشقم.. این سیراب بودن که بخاطرش مدیون تجربه عشق نسبت به محبوب هستم، بهم قدرت بیشتری میده، مخصوصا که می‌دونم روح الهی همیشه همراهم هست.. 

میدونید وقتی عکس های محبوب م رو نگاه میکنم، کلی خوشحال میشم، ته دلم هنوز خجالت می کشم که از عشقم باهاش گفتم. اما حتما یه سقلمه ای از سمت منطق هست که بگه شیما تو که میدونی دوستی اون ور دنیاست و دنیاش اونقدر فرق کرده که شاید فراموشت کرده باشه یا هی عقلم بهم سیخونک میزنه که شیما تو و محبوب دیگه هم رو نمی‌بینید و این همه فاصله چطور رفع میشه،و کلی حرف منطقی که تهش میگم بی خیال بابا، ای عقل ذوق دیدن دو تا عکس هم کوفتم کردی 

اما معشوق، روح الهی، قلب و منطق باهم هماهنگ‌ هستن.. عقل هیچی نمیگه.. آرامش این روزها در کنار تلاش برایم ستودنیه

خوب برای محبوب که نمی نویسم که کلافه شه

 اما اینجا با قلبم می‌نویسم که خیلی دلم براش تنگ شده و دوستش دارم هنوز .. خدا همیشه نگهدار سلامت، شادی و موفقیت ش باشه 

هدف غایی نه گام‌های دقیق

سراغ اون چیزی برو که دوست داری. این جمله مثبتی هست که خیلی هامون شنیدیم. من به شخصه جزو کسایی هستم که یه موقع فکر می کردم که تلاش برای علایقم مثل اینه که دارم خودم رو از یک باتلاق خارج میکنم. همیشه مسیر زندگی م متفاوت از چیز مد نظر من بوده. یکی از آرزوهام که تبدیل شده بود به یه حسرت، شرکت کردن تو تیم های پژوهشی برای یافتن هدفی عملیاتی بود.

چقدر دوست داشتم وقت میذاشتم برای cognitive science که به آلمانی میشه، Kognitionswissenschaft، اما به جاش باید مسیری رو برم که شرایطم برای رسالتم بهتر باشه.

اما یاد گرفتم که ما آدما با رشد تغییر میکنیم و اون هدف غایی راه بهمون نشون میده. برای همین حسرت نمی‌خورم که چرا پژوهشگر نشدم تا الان یا فرصت تحصیل در رشته مناسب رو نداشتم. من «اسب سیاه» هستم. بلاخره وارد مسیر اصلی رسالتم میشم  و در مسیر علایقم گام برمی‌دارم.

"Ich glaube dich an"

این دو سه روز بیشتر یادم میاد چه توقعاتی از محبوبی داشتم که همیشه رعایت مرزها و حرمت‌ها براش در جایگاه مهمی هست. فرق نداره طرف دوست، همکار، رفیق فابریک، یا غریبه باشه. اما خوشحالم از مسیری که طی کردم و نبودن اون انتظارات. در حالی که همون‌جوری دوستش دارم و خوشحالم که اوقات خوشی در کنار فراز و نشیب های زندگی ش داره

"Ich vermisse ihn,, meinen ersten und letzten lieber"

مست عشق

در روزگاری که هوش مصنوعی ردی از خود در تموم ابعاد زندگی نهاده، نگاه کردن به فیلم مست عشق درباره دوستی مولانا و شمس تبریزی می‌تونه چیز جالبی باشه.. به شخصه دوست دارم این فیلم رو تماشا کنم. مخصوصا که مطالعه کتاب ملت عشق الیاف شافاک هم سایه روشنی از داستان به من داده.

امروز ازون روزاست که حسابی از روح الهی می‌خوام که اتفاق خوبی رقم بزنه.. نگران هستم اما وجود معشوق، باعث میشه خیالم آروم بشه از اتفاق.


اما نگاهی می‌اندازم به این نکته که هرچی انتظارمون از آدما  کمتر بشه، آرامشمون بیشتره.. دوستم بارها بهم گلایه کرده که چرا هیچ رفیقی بهم تبریک عروسی نگفته.. شنونده حرفهایش بودم. اما یادم افتاد که سالهاست، برای بهترین روزهای زندگی م منتظر تبریک و تهنیت آدمها نیستم. برای غم و غصه هم منتظر شریک غم بودنشون نیستم.  چون من تمام مراحل زندگی م رو خودم به تنهایی گذروندم، آدمها حتی نزدیکترین افراد، حتی لحظه ای از تلاش ، خستگی، رشد و موفقیت من رو نگاه نکردن..چرا باید منتظر پیامی از اونها باشم. 

یادم اومد که همین دوست که ادعا کرده من مثل خواهرش هستم، بعد از عقد به من گفت که وارد فصل جدید زندگی شده.. خوب دوری و دوستی، سردی و بی اهمیتی هم میاره دیگه.. 

یادمه وقتی دیدم محبوبم به رفیقش در اولین ساعات روز قشنگترین و پرمهرترین پیام تولد رو گفته، اما موقع تولد من حتی زحمت به خودش نداد یه HB بفرسته، زورم اومد..اما بعد که عقل و منطق با عشق به تعادل نزدیک شد، گفتم بهتر که پیامی ساختگی از محبوب نگرفتم . شاید به دوستش با تمام مهر و قلبش پیام داده و اون ارزشمنده، اما برای رفع تکلیف، بهتر که چیزی نفرستاد. کم کم فهمیدم که این توقع از حتی خانواده هم نباید باشه، چه برسه به دوست و همکار.. حس خوبیه..