دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

تجربه خوب

سلام خوانندگان عزیز 
این روزها که سفر به سلامتی به پایان رسیده، حس بهتری دارم.  حس خوبی دارم که با وجود اتمام تعاملم با آدم ها، متوجهم که هنوز براشون ارزشمند هستم.  

از طرفی آرامشی که تنهایی و عشق بهم میده، ستودنی هست.

خیلی دلم می خواد بدونم دوستی جان که به هر حال به قول خودش من دوست خوبش بودم و تا 5 سال یعنی تا 6 ماه قبل هم براش مهم بود من پیشرفت کنم و آرام و شاد باشم، بازم بعدا رو این روال قرار می گیره یا نه!؟

من ارامشی از عشق به منبع فراوانی یا همون خدا دارم که من رو صبورتر و آروم تر می کنه ..

خیلی خوشحالم بچه ها.. من تجربه موفقی داشتم در عشق. چون آدمی که برگزیده خدا بود واسط عشق من و  خدا شد. من تجربه ها و رشد رو کسب کردم و آرام آرام از عشق به دوستی فاصله گرفتم و به عشق خدا نزدیک تر شدم. هنوز هم همونجوری دوستش دارم. اما چون خوشحالی ش رو می خوام، ترجیح میدم دور باشم از تا خوشحال تر باشه..

منتظر جوابی هستم که من رو به خدمت به کودکانی با نیازهای خاص، نزدیک تر میکنه

برام دعا کنید.

نیمی از فروردین رفت

سلام سلام 

روزهای خوب و پر چالشی را تجربه می کنم

حس خوبی با من هست

یاد محبوب در قلبم گاهی بیدار می شد اما خوب

وقتی منطق بهم میگه نه! منم آرام کنارش میذارم

و گذروندن ورکشاپ شیما و نیلی معرکه است.

وجود دوست خوبی مثل مرضیه،

مدیر فهمیده و منعطفی  مثل سپندار

عشق مثل خدای مهربونم

خانواده عزیزی که دارم 

همه باعث آرامش الان من شده

ولی چالش های برنامه هام کم نیستن :))



عید 1401 مبارک

سلام به همه دوستانی که پست های من رو می خونن

سال 1401 رو به همگی تبریک می گم 

امیدوارم سالی که در پیش رو دارید پر از اتفاقات عالی و ناب باشه


اما من سال جدید رو با امیدواری به موفقیتم شروع کردم. یعنی یه شمع دارم روشن می کنم که ممکن مسیر رو برای من روشن کنه. امسال رو  برخلاف چهار عید گذشته با عشق به منبع فراوانی شروع کردم. ذوقی هم نداشتم که به محبوبم پیام بدم و البته هم خبری از پیام دادن و گرفتن نبود. ولی یادش افتادم و تو دلم براش آرزوی موفقیت کردم . به هر حال حتی اگر اون هم فراموشم کنه، من که اون رو از یاد نمی برم و عشقش یا خاطرات اون تجربه نیک برام باقی می مونه 

راه را می سازم

این روزها مثل یک مجموعه شمع هستم که یکی یکی دارن خاموش میشن

ولی از طرفی ذهن تلاش گرم کوتاه نمیاد

دیشب به دوستم علیرضا که این دوازده سال راهنمایی م می کنه پیام دادم

باز هم راهکار پژوهشی بهم داد تا خودم تنهایی پژوهشگر شم

بهم گفت اگر بخوایی برسی بهش، میرسی..

گفتم آره  باید راه رو بسازم. شاید راه های قبلی جواب گو نباشن

درسته کلی شمع وجودم روشن نشده و کلی هم خاموش شدن

یه شمع روشن هم هست که نمی دونم تا کی روشن میمونه و من رو به مرحله بعد میرسونه یا نه

ای کاش منبع فراوانی من رو مثل واسط های عشق و علمش تنهام نذاره

آرامشی دیگر از رنگ فراوانی

شاید باورتون نشه.. شاید هم اگر این مدت پست های من رو خونده باشید، باورتون بشه که
 دیشب هم ایمیل ریجکتیم از دانشگاه کانادایی اومد، گیج شدم اما ناراحت نشدم

چون می دونم من شیمای دو سال قبل نیستم و اگر مسیر رو بخوام از اول تکرار کنم، دیگه دردسرهای قبل رو ندارم

تازه من تلاطم های عاشقی رو هم ندارم و استرس و نگرانی الکی نیست .. هی نمی پرسم چرا سکوت کرد، چرا رفت و چرا نیومد

تازه از همون دبیرستان از تغییر رشته وحشت داشتم چون میدونم که وسط راه اومدم تو یه حوزه دیگه ولی باید از صفر شروع کنم و هرچی تلاش کنم باز عقب ترم از بقیه

خلاصه به فال نیک نگاه کردم و پیش بسوی تلاش دیگه.. برای قدم زدن تو حیطه خودم و برای هدفم