-
تمام
پنجشنبه 28 شهریورماه سال 1392 23:57
داری از یادم میروی میدانم برایت مهم نیست چرا که مهمتر از اینها در زندگیت داشتی اما من خوشحالم ما برای هم در همان چند سال با هم بودن زنده بودیم و حال برای هم رو به پایانیم و سردی خوشحالم که تنها دوستیم در خاطر هم و دلبستگیم کم میشود تمام
-
تمام شد
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1392 08:50
هر روز او از من و من از او دورتر می شویم به این نتیچه دارم می رسم عشق هم همان شاملو از نظرات و عقایدش کیف می کنم درباره شعر، زندگی و ... اما او چه ایده دارد تنها باشد و بس درست می گوید که آدمی نباید وابسته باشد اما خوب...حال که او نمی خوهد دوستی ادامه یابد و تنها او جوابگوی پیامهای من است و بسیاری موارد هم نه و مرا...
-
love
شنبه 23 شهریورماه سال 1392 23:47
سخت است دل کندن از او مهرش در مغز استخوان قلبم نفوذ کرده شاید او بتواند با تنهایی کنار آید اما قلبم...نه! سکوت بدترین شکنجه در تمامی عمرم بوده و او سکوت می کند ای بابا سرنوشت من است دیگر همه سکوت می کنند و من در خلاء سکوت آنها دست و پا میزنم
-
نه این عشق نبود وابسنگی بود
شنبه 23 شهریورماه سال 1392 21:02
گاه به دوستی من و او فکر می کنم پر از مهر و محبت پر از صمیمیت، پر از نکته هایی که بزرگمان کرد چه زود گذشت چهار سال زندگی و حال از هم دوریم و عشق میورزیم و دیگر خبری از هم نداریم گاه فکر نی کنم این دوستی من و او در این مدت شاید قسمت هر کدام دوستی دیگر است چه زود تمام شد این عشق نبود
-
آرامش عشق
چهارشنبه 20 شهریورماه سال 1392 09:25
پای فرار ندارم ز سوی او قلبش شکست،شنیدم صدای او ره سوی عشق ،همان راه جنگلی ست فریاد زن ،چرا غم چنین ناستودنی ست تنها وجود عشق شود مرا سکوت سکوت آخر خدای را شود مایه ی آرامش و سکوت
-
تنهایی و خوشبختی
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1392 21:16
زندگی آرام با رویاهای همیشگی تنها بودن و تنها ماندن تا لحظه های آخرین
-
خدایا خودت کمکم کن تمام شود
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1392 09:35
تا فارغ التحصیلی ماهی دیگر پیــــــــــــر می شوم
-
خاک مهمان نواز
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1392 22:57
خاک سرد چه داری که این گونه مهمان نوازی مهربانی و آرامگر جسم و تن بی نوایی خاک سرد تو همان من نبودی در اغاز دنیا نکردی مرا اشرفی بر تمامیِ مخلوق و دنیا تو بودی و نفس های گرمی که وامش خدا داد خدا داد و هر دم گرفتش ز دنیا نمیدانم این مرگ نهایت ندارد؟؟ سرودش کمی شادی با خود ندارد؟؟ نمیدانم این گورکن تا چه نسلش غم خاک بر...
-
این روزها
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1392 00:11
این روزها انباشتی از تنگرها از جانب خودم به سوی خودم است باید تلاش کرد باید تبلیها را کنار گذاشت باید از گذشته ها درس گرفت 5 ماه تا پایان و 2 ماه تا لحظه های سخت نزدیک است خدایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا توکل به تو
-
دوستان قدیمی
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1392 08:55
شش سال از پایان دبیرستان می گذرد و این هفته هفت تن از دوستانم را دیدم و چقدر خوب بود واقعا لذت بردم حال که نمی توان دوستان دانشگاهی را ملاقات کنم حدقل این دوستان را ببینم
-
آشفته روی و پریشان موی
چهارشنبه 30 مردادماه سال 1392 19:11
چند روی یا بیش از یک هفته است که پریشانم چند سالی می گذشت از شبهایی که موقع خوابیدن عزا می گرفتم اما این چند شب که به تنهایی خود و تنها ماندنم در اینده و اهدافم فکر می کنم خوابهای پریشان و خون آشامی گریبان گیرم است خوش بحال بابا و مامان که با هم هستند و خوب زندگی می کنند خوش به حال آنهایی که یک نفر نیستند چه با همسر...
-
راضیم به رضای او
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 11:52
روزهای تابستان رو به پاییز است بر خلاف سال قبل تلاش میانه رویی داشتم ولی برنامه ام اجرا شدنی ست دعاهایم برآورده شده است فقط فراق دوست صمیمیم زهره زندگی را تلخ کرده لحظاتی از روزها اما خوشحالم برای هر آنچه دارم
-
serious
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1392 18:50
I want to decrease my serious behavior some times i am sad from my behavior i could and now i can
-
لحظه ی دلنشین
سهشنبه 22 مردادماه سال 1392 10:56
گاهی در غم و غصه ی خود فرو می روم.................. آنقدر که به درگاه مرگ میرسم وقتی در مرگ باز می شود میبینم فرشته امیدواری و خوشحالی ست خدایا شکرت که زهره آسمان قلبم را دیدم و دنیا روشن شد بر دیدگانم
-
دلم هواتو کرده
جمعه 18 مردادماه سال 1392 23:06
این روزها بد جوریی دلم هوایت را کرده این روزها بســــــــــــــــــــــــــیار به یادتم این روزها با هر تلنگری پتک خاطراتمان بر سرم می کوبد کم نبود چهار سال دوستی، مهر و محبت و زندگی در غربت و تنها آشنا بودن برای هم دلم برای عشقم تنگ است این مرغهای نامه رسان دست خالی می آیند و چشمشان به دست من است من هم قلبم مینویسد...
-
خاطرات
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1392 09:07
این روزها نیز دست به دست هم دادند و با بادهای موسمی گامها برداشتند این روزها شب شدند و دیگر هیچ چیز به یادگار نماند این روزها من مانده ام و آینده ای که می آید به جانبم آینده ای که حال می شود و گذشته ای و می رود بی هیچ خاطره تنها عطری از خود به جای می گذراند که وقی حس می کنم می گویم آه این طر آن روزها و سالهاست
-
آی عشق آی عشق
شنبه 12 مردادماه سال 1392 19:38
وقتی کلمه عشق را به ذهن وارد کردم یازده ساله بودم هوادارای از شاعران بود دوستان عاشق فوتبال و بازیکنان و بازیگران بوددند اما من غرق در رویاهای شاعرانه هنوز به تمام رویاهایم علاقه مندم اما چهار سال با افرادی زندگی کردم که عاشق بودند عشق ورزیدند چه لحظات نابی داشتند اول می گفتم من در شهر غریب تنهایم و آنها با همسر یا...
-
مهمانی
سهشنبه 8 مردادماه سال 1392 18:57
مهمان فیس بوک بودم اما خسته شدم در خانه فیس بوک را بستم و آمدم خانه ی خودم شهریورم با برخی درسها می گذرد فردا یک مهمان بازی دیگرم تمام می شود به امید رسیدن به آرزوهایم هر زوز زندگی می کنم
-
زندگی
سهشنبه 1 مردادماه سال 1392 20:22
این روزها گرم است سرمای تن را هم گرمای بی حد است این روزها آبی ست تک آسمان ما اما دریغ ما یک جرعه ی مهر است این روزها سایه با آدمی قهر است تنها امید نسل یک لحظه بر باد است شبها دگر نوری از قعر یک دنیا بر ما نمیتابد این را چه سودی حیف فریاد بی حد است شب را شود روزی روزش شود شبها اما دریغ از عمر پایان او مرگ است پایان...
-
و این منم
یکشنبه 30 تیرماه سال 1392 19:54
تنها صدا بود می آمد می رفت می رقصید می گریست تنها نگاه بود می چرخید میخفت تنها فکر بود تنها سکوت خلا بود تنها نگاه داغی بود شاید گدازه های تنهایی گدازه های شیرینی سرگردانی مرا این گونه ملتهب کرد داغ داغم نه جهنمی ست نه شادیم سرشار تنها نگاه می کنم گوش فرا میدهم در رویای خود معلق می مانم سکوت می کنم کتاب می خوانم نه...
-
حس عجیب
یکشنبه 30 تیرماه سال 1392 12:25
واقعا حس دوس داشتن چه حس عجیبی ست 6 دی ماه 1391 که خبر شهادت پدر دوستم -عزیزه دلم- رو شنیدم کارم هر روز گریه بود هم به خاطر درگذشت چنین مرد بزرگ و پدر مهربانی و ناراحت شرایط دوستم بودم و تنها کاری که تا الان تونستم بکنم فاتحه خوندن برای این پدرِ بزرگ بوده -هروقت به یادش افتادم- اما امروز سومین روز درگذشت خاله...
-
lonley
جمعه 28 تیرماه سال 1392 09:46
these day i think about my alone life these day i think about every dark night when moon is sleep, every lamp is turned off my parents with each other my sister and her children and i am with my mind and try to night be morning
-
i love scientometrics
پنجشنبه 27 تیرماه سال 1392 12:45
این روزها روزهای گرم رمضان است که چه جالب و آرام و دوست داشتنی ست به فکر شروع راه در علم سنجی هستم من آن را دوست داشته ام و ادامه می دهم
-
شعر تازه خودم
سهشنبه 25 تیرماه سال 1392 10:57
کودکی بی دغدغه بودم کودکی بودم که شعرم در طبیعت بود شعری از بلبل ، کبوتر ، عشق و رحمت بود از کتاب و دوستی و مهر بود سراسر شعر من از معلم، مدرسه، دوستان بسیار و خدا بود شعر من روزگاران را نهادم پشت سر با یک نگاه مهر و عشقی یافتم در یک جهان نامه ها بود و کتاب خاطرات رنگ تاریکی و خون و مهر و عشق بسیار در تمام لحظه ها بر...
-
تیر ماه من
جمعه 21 تیرماه سال 1392 10:02
هر شب خط بطلان بر تقویم آن روز می کشم اکنون سر رسیدم پر از خط های رفت و بر گشتی ست این کار ادامه دارد فکر کنم تا آخر عمر کارم خواندن است
-
لذت زندگی
چهارشنبه 19 تیرماه سال 1392 09:00
این روزها با دو کودک خانواده ساعاتی را رو کاغذ خط خطی می کنم این روزها دنیایم رنگین شده و تکرار رنگ و بوی خود را از دست داده شعر کمتر در زندگیم معنا دارد و باز هم اوراق سفید را سیاه می کنم این روزها معنای خط خطی های زندگیم را بیشتر می فهمم و این است لذت رندگی من
-
بنویس........
جمعه 14 تیرماه سال 1392 07:06
این روزها دلم می خواست من هم مثله جودی آبوت یک دوست خاص داشتم مثله بابا لنگدراز که برایش نامه بنویسم تنها برای او اما خوب که نگاه می کنم این روزها هر وبلاگ نویسی می تواند هزاران بابا لنگدراز داشته باشد در هر موضوع و حیطه ای
-
خوشحالم....تشکر از خدا ی و بندگانش
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1392 17:20
دعا کردم و دعا کردند دوستان و به هردر زدم به هر در باز و هر در بسته تا که رنگ خوشحالی آرامش را به دست آوردم بالاخره از شر نه ترمه شدن و مسایل وابسته به آن خلاص شدم
-
روحم به گل نشسته............دعا کنید
سهشنبه 11 تیرماه سال 1392 10:58
تیک تیک ساعتی ست ریزش آبشارهای طولانی چهچه ی پرنده در طلوع و غروب خورشیدش سردی زمستان در تنه درختی ست به امید فردایش خانه ی شاهینی که با دستان دیگری به قعر دره ها سقوط می کند زندگی را دو روز است "اما سرنوشت من را بتی رقم زد که دیگرانش مپرستند" و روزی به خط پایان میرسد و آن نوار را می برد
-
حکمت خدا و آرزویم همسوییند
دوشنبه 10 تیرماه سال 1392 17:42
یَا وَجِیها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ **************************************************************************** یَا سَادَتِی وَ مَوَالِیَّ إِنِّی تَوَجَّهْتُ بِکُمْ أَئِمَّتِی وَ عُدَّتِی لِیَوْمِ فَقْرِی وَ حَاجَتِی إِلَى اللَّهِ وَ تَوَسَّلْتُ بِکُمْ إِلَى اللَّهِ وَ اسْتَشْفَعْتُ بِکُمْ إِلَى...